پوستر: تمرینی برای ابراز عقیده(قسمت اول)
گفتگوی لادن رضایی و آلن لوکرنک (Alain Le Quernec
آلن لوکرنک (متولد 1944, لفاووت(Le Faouët)، فرانسه) یکی از برجستهترین طراحان گرافیک معاصر جهان است. آنطور که خودش میگوید, اگر بین سالهای 1971 تا 1972 تحت آموزش پرفسور هنریک توماشفسکی(Prof. HenrykTomaszewski) قرار نگرفته بود, امروز هنرمندی ”خودآموخته“محسوب میشد. لوکرنک به طراحی پوستر و کتاب و کاریکاتور با موضوعات اجتماعی, سیاسی و فرهنگی میپردازد. او برندهی جوایز نخست و طلا از مسابقات معتبر بینالمللی پوستر و طراحی گرافیک است که از آن میان میتوان به ”دوسالانههای بینالمللی پوستر ورشو“(International Poster Biennales in Warsaw) , ”دوسالانهی گلدنبی مسکو“ (Moscow Biennale of Graphic Design Golden Bee), ”سهسالانهی پوستر تویاما“ (International Poster Triennial in Toyama), ”جایزهی BEDA“ (BEDA Awards)و ”جایزهی سهسالانهی پوستر تئاتر صوفیه“ (International Triennial of Stage Poster Sofia) اشاره کرد.
آثار آلن لوکرنک بارها در نمایشگاهها و موزههای سراسر جهان در معرض دید عموم قرار گرفته و کشورهای فرانسه, ژاپن, بلژیک, کلمبیا, لهستان و مکزیک میزبانان نمایشگاههای فردی او بودهاند.
علاوه بر فعالیت به عنوان طراح گرافیک, او نمایشگاههایی را از آثار چهرههایی برجسته چون شیگئو فوکودا(Shigeo Fukuda), اووه لوش(Uwe Loech), یان لنیتسا(Jan Lenica) و نیز طراحانی شاخص از ایران برگزار کرده است. همچنین در سال 1386, نمایشگاهی از پوسترهای طراحان فرانسوی با همکاری او در تهران برگزار شده است.
آلن لوکرنک از سال 1990 عضو ”اتحادیهی بینالمللی گرافیک“(Alliance GraphiqueInternatiopnale (AGI) است.
او در سراسر زندگی خود, در ورزش و در هنر, مبارزه کرده و خوب میداند که ”هر کس تنها زمانی دارای ارزش میشود که در راه برطرف کردن ناتوانیهای خود به نبرد برخیزد“. این حقیقتی است که استادش, هنریک توماشفسکی به او آموخته است. به باور توماشفسکی, ”آزادی“ یک طراح هیچگاه در تقابل با ”جدیت و نظم“ او نیست و آلن لوکرنک هم به این اصل پایبند است. او آثار قدرتمند خود را برای مبارزه در راه آرمانهای مهم اجتماعی و سیاسی و هم برای زیباتر کردن شهرش میآفریند.
”منطق“ و “احساس“, هر دو, بر طراحی پوسترهای او تأثیرگذارند و در مورد عشق بزرگ دیگرش ـ ورزش راگبی ـ هم روش او همین است. تیم ”AZS“ ورشو, با حضور او به عنوان عضو تیم, جام قهرمانی لهستان را در سال 1972 به دست آورده است.
آلن لوکرنک در آبانماه 1395، به دعوت ”شرکت تولیدی بهداشتی روژین“ به تبریز آمد. گفتوگویی که خواهید خواند در بعدازظهر یک روز پاییزی در دفتر “گپ گرافیک“ تبریز صورت گرفته است.
ل.ر.شما چندین بار به ایران سفر کردهاید, اما این نخستین بار است که به تبریز آمدهاید. تبریز را چگونه دیدید و یکی از نخستین چیزهایی که در تبریز شما را شگفتزده کرد چه بود؟
آ.ل.اول از همه, باید بگویم که بعضی آدمها قبل از این که به سفری بروند, در مورد مقصدشان همهی اطلاعات لازم را به دست میآورند؛ اما من اینطور نیستم. دوست دارم غافلگیر شوم و همهچیز را کشف کنم. من در مورد تبریز هیچ چیز نمیدانستم. فقط میدانستم که شهر بزرگی است. اولین چیزی که مرا در تبریز شگفتزده کرد آن بود که مردم به زبان ”ترکی“ صحبت میکردند! دوست دارم در مورد روابط ایران و ترکیه و شرایط تجاری بین این دو کشور بیشتر بدانم. من بارها به ایران سفر کردهام, اما از آخرین سفرم شش یا هفت سال میگذشت. به نظر من, ایران ظرف این مدت تغییرات شگرفی کرده و احساس میکنم که شرایط بهتر از گذشته شده. ساختمانهای تازهای در همه جای شهرها در حال احداث است و معماری آنها بسیار بهتر از پیش است. شاید اشتباه کرده باشم, ولی این همان چیزی است که میبینم و حس میکنم. تنها چیزی که تغییر نکرده, مهماننوازی ایرانیان است که همیشه عالی است.
ل.ر. این را میدانیم که شما از سال 1961 تا 1964 در پاریس مشغول تحصیل در رشتهی هنر بودهاید, اما پس از آن به استراسبورگ(Strasbourg), متز(Metz), الجزایر و باز هم متز نقل مکان کردهاید. و بالاخره, زمانی رسیده که بار سفر بستهاید و برای یک سال ـیعنی از 1971 تا 1972ـ به ورشو رفتهاید. چه چیز باعث شد تا چنین تصمیمی بگیرید و فرانسه را برای یک سال ترک کنید؟
آ.ل.من در فرانسه درس خواندم تا بتوانم در رشتهی هنر پرفسور بشوم. از سوی دیگر, به هنر خیابانی(art of the street) یا همان هنر طبقات پایین جامعه هم علاقمند بودم. پس به طرف”پوستر“گرایش پیدا کردم. (وقتی یک اثر هنری خلق میشود, آن را در گالری به نمایش میگذارند و مردم برای تماشایش به آنجا میروند. اما پوستر در خیابان نصب میشود و مردم ناچار آن را میبینند, حتی اگر علاقهای به دیدنش نداشته باشند.) در عین حال, با تماشای یک مجلهی طراحی گرافیک, عاشق کارهای طراحان پوستر لهستان شده بودم, و بالاخره, یک روز تصمیم گرفتم که موقتاً از تدریس به عنوان پرفسور دست بردارم و برای یک سال به لهستان بروم. موفق شدم تا بورس بگیرم و در ورشو, به استودیوی هنریک توماشفسکی راه پیدا کردم. این”یک سال“ زندگی مرا دگرگون کرد. وقتی به فرانسه برگشتم, از آنجایی که در استخدام وزارت آموزش عالی بودم, مرا به شهر کوچک کمپر(Quimper) فرستادند.
ل.ر. که لابد از پاریس فاصلهی زیادی داشته؟
آ.ل. بله, کمپر نزدیک به 600 کیلومتر از پاریس فاصله دارد؛ یعنی در آن زمان, سفر بین دو شهر با قطار 6 یا 7 ساعت به طول میانجامید. کمپر شهر کوچکی با فقط 000‚70 نفر جمعیت است.
ل.ر. وقتی به گذشته نگاه میکنید, از سالها زندگی در شهر کوچکی که از پایتخت یا شهرهای بزرگ فاصلهی زیادی دارد راضی هستید؟ در این خصوص به دیگران چه پیشنهادی میکنید؟
آ.ل. زمانی که به فرانسه برگشتم, اقامت در یک شهر بزرگ را ترجیح میدادم, ولی آن زمان این حس احمقانه را داشتم که طراحی گرافیک را در هر کجای جهان ـ حتی در یک روستای کوچک ـ میتوان انجام داد. پس دقیقاً همین کار را کردم و از این که کار من در همانجا به موفقیت رسید شگفتزده شدم. اما همیشه به شاگردانم میگویم,”هیچوقت, هیچوقت, چنین کاری نکنید! درست است که در یک شهر کوچک هم میتوان به طراحی گرافیک پرداخت, ولی خیلی آسانتر است که در شهر بزرگی زندگی کنید: امکانات بسیار بیشتر, درآمد بهتر, آدمهای بیشتر. پس از من تقلید نکنید!“
ل.ر. در مورد یادگیری از هنریک توماشفسکی صحبت کردید. شما چه کسی را استاد بزرگ خود میدانید؟ آیا او هنریک توماشفسکی است, یا…؟
آ.ل. وقتی در فرانسه دانشجو بودم, دانشجوی بسیار بدی بودم و اصلاً به استادانم احترام نمیگذاشتم. آنها مرا دوست نداشتند و من هم آنها را! وقتی به لهستان رفتم هم انتظار چیز بهتری را نداشتم, اما زمانی که هنریک توماشفسکی را ملاقات کردم, زندگیم بهکلی دگرگون شد. او به من یاد نداد که چطور طراحی کنم یا چطور از او تقلید کنم, بلکه به من یاد داد که چطور فکر کنم, چطور با خودم بجنگم و چطور بهتر از خودم بشوم. او هنرمندی بزرگ و استادی بزرگ بود و وقت و طرز فکر خودش را با سخاوتمندی در اختیارم گذاشت تا به فهم برسم.
اما فرد دیگری هم هست که او هم مرا به طرزی باورنکردنی تحت تاثیر خود قرار داد (و این را به خاطر این که الآن در ایران هستم نمیگویم.) و او پرفسور مرتضی ممیز است. او یکی از مهمترین اشخاصی بود که در زندگی شناختم. او مثل هنریک توماشفسکی زندگیم را دگرگون نکرد ـ چرا که دیگر به بلوغ فکری رسیده بودم, اما از طریق او بود که نهتنها ایران را کشف کردم, بلکه با طراحی گرافیک ایرانی آشنا شدم. این برایم بسیار شگفتآور بود که چه طراحی گرافیک درخشانی در ایران وجود دارد, این رشته چطور در ایران به نظم و سر و سامان رسیده و استعدادهای جوان چطور به عرصهی طراحی گرافیک ورود پیدا کردهاند. میدانم که ”مرتضی ممیز“ همهی این کارها را کرده. او این رشته را در ایران طرحریزی کرده و بنا نهاده. گاهی گفته میشود,”اوه, خیلی سخت است که بگوییم همهچیز فقط به خاطر وجود “یک نفر” بوده!“,ولی حس میکنم که اینجا, در ایران, همهچیز دقیقاً به خاطر وجود همان “یک نفر” بوده. در کشورهای دیگر هم استعدادها وجود دارند ولی وارد رشتهی گرافیک نمیشوند و رشتههای دیگری را انتخاب میکنند. اما در ایران, مرتضی ممیز حرفهی طراحی گرافیک را برای مردم جذاب کرد. او یکی از افرادی است که بسیار میستایم و حتی میتوانم بگویم که او در زندگی هم استاد من بوده. ما فقط یک بار زندگی میکنیم و نباید آن را به هدر بدهیم و مرتضی ممیز از زندگیش چیز باارزشی ساخت.
ل.ر. بیشک ایشان برای طراحان گرافیک ایران ـ یا بسیاری از آنان از شاگردانشان ـ هم بسیار باارزش بودهاند و بسیار, در کار و در زندگی, از ایشان آموختهایم.
آ.ل. میدانید, افراد زیادی هستند که انسان را ناامید میکنند. وقتی به دنیای سیاست نگاه میکنید, میبینید که همه در حال دعوا هستند (و در دنیای طراحی گرافیک هم همینطور!) البته گهگاه میشود یکی از سیاستمداران را در گوشهای از دنیا تحسین کرد. همچنین, کسان دیگری را هم میشناسم که میتوانم تحسینشان کنم, ولی مشهور نیستند؛ پس نام بردن از آنها سودی ندارد.
من مذهبی نیستم و مذهبی ندارم, ولی گاهی کسانی را میبینم که به خداوند ایمان دارند و میگویند که به دستورات دینی عمل میکنند و من به شیوهی خاصی که ایشان برای زندگی برگزیدهاند احترام میگذارم. اما از کسانی که نمیخواهند زندگیشان را ارتقا ببخشند بیزارم.
ل.ر. آثار شما همیشه درونمایهی اجتماعی, سیاسی و فرهنگی داشته و همیشه از طراحی پوسترهای تبلیغاتی اجتناب کردهاید. لطفاً دلیل این کار را برایم بگویید.
آ.ل. من از طراحی برای تبلیغات اجتناب نکردهام, بلکه این تبلیغات است که از من اجتناب کرده! وقتی که طراح برای موضوعات اجتماعی, سیاسی و فرهنگی کار میکند, آزادی عمل بیشتری دارد, چرا که در تبلیغات امروزی, طراح از ”پیام تبلیغ“(the message) رهایی ندارد. 60 سال پیش, در شرکتهای بزرگ میشد پوستری از ساوینیاک(Raymond Savignac (2002-1907)، طراح گرافیک فرانسوی که برای پوسترهای تبلیغاتیش شهرت داشت.) را با امضای «ساوینیاک» دید. اما امروز وقتی به یک کمپین تبلیغاتی در مترو یا بر روی بیلبورد نگاه میکنیم, اسمی از عکاس یا تصویرگر بر روی آن دیده نمیشود. وقتی مؤسسهای میخواهد برای محصول خود که مثلاً دوربین عکاسی یا نوشابهی «زمزم» است تبلیغ کند, به سراغ یک شرکت تبلیغاتی میرود و آن شرکت تبلیغاتی بهترین عکاس یا طراح را به کار میگیرد و از او میخواهد تا ”این عکس“ یا ”این طرح“ را اجرا کند و ایده را خودش به آنها میدهد ـ مثلاً, «زمزم به شما بالی برای پرواز میدهد.». پس طراح مجبور است یک بطری بالدار طراحی کند! در اینجا طراح تصمیمگیرنده نیست؛ فقط ”دست“ است و نه ”مغز“. اما من این را دوست ندارم. میخواهم آزاد باشم. میخواهم ارتباط برقرار کنم. میخواهم من هم در ساخت پیام نقش داشته باشم. متوجه منظورم هستید؟ نمیخواهم ”فقط دست“ باشم؛ میخواهم خلاق باشم.
گاهی اوقات شرکتهای تبلیغاتی به من مراجعه میکنند و میگویند فلان کار را بکن و من میگویم, ”نه, نه, دیزاین کار “من” است, نه”شما”. ایدهی شما احمقانه است و من نمیخواهم آن را اجرا کنم!“ پس همیشه کار ناتمام میماند و به پایان نمیرسد. البته گاهی نشانهای برای یک مشتری طراحی کردهام و بسیار بهندرت رابطهی خوبی ـ نه با شرکتهای تبلیغاتی, که با تولیدکنندهها و مشتریها ـ برقرار کردهام. من ضدیتی با تبلیغات ندارم, اما برای آن کار نمیکنم, چون آزادی را از من میگیرد ـ و ”قدرت پول زیاد است“.